«آهنگ عشق» اثر آندره ژید

۸۷۰ بازديد
  • ژرترود بگو ببینم، او به تو گفته بود که دوستت دارد؟
  • نه هیچوقت آن را به من نگفت، ولی من بدون آن که کسی در این باره با من حرفی بزند، موضوع را حس می‌کنم. او به اندازه‌ی شما مرا دوست ندارد.
  • و تو ژرترود، از این که می‌بینی او دارد می‌رود، ناراحتی؟
  • به نظر من راه بهتر این است که او برود. من نمی‌توانستم به او جواب مساعد بدهم.
  • اما حالا که می‌بینی او دارد می‌رود، ناراحت نیستی؟
  • آقای کشیش شما بهتر از من می‌دانید، تنها کسی را که من دوست می‌دارم شما هستید، لاغیر... آه! چرا دستتان را می‌کشید؟ اگر تاکنون ازدواج نکرده بودید، من اینقدر صریح با شما حرف نمی‌زدم. اما با یک کور ازدواج نمی‌کنند. پس چرا نتوانیم یکدیگر را صادقانه دوست داشته باشیم. آقای کشیش خواهش می‌کنم راستش را بگوئید، چنین کاری را شما بد می‌دانید؟
  • در عالم عشق بد هرگز وجود ندارد.
  • من در قلبم جز خوبی محض چیز دیگری را...

دانلود فایل متنی:
کتاب «آهنگ عشق» اثر آندره ژید

«شازده احتجاب» اثر هوشنگ گلشیری

۷۵۳ بازديد

   شازده سرفه کرد و فخری کشو را کشید، اسباب آرایش خانمش را به هم زد، آینه‌ی کوچک خانمش را برداشت، بازش کرد. یک طرفش، خانمش بود و شازده احتجاب. پهلوی هم ایستاده بودند. موهای شازده تنک بود و موهای خانم پرپشت و سیاه. شیشه‌ی روی عکس را پاک کرد و خال خانمش را دید و حتی دوتا چین نازک کنار لب‌ها را و بعد چشم‌ها را که پشت شیشه‌ی عینک تار می‌زد: وقتی خواستم عینکو بذارم چه الم شنگه‌ای راه انداخت. گفت: «من گفتم فخرالنساء باش، نگفتم که همه‌ی اداهای اونو...». صورت شازده مث شاه‌توت سیاه شده بود. عینکو برداشت و انداخت رو اسباب آرایش خانم.

   دستش را برد توی کشو. عینک سر جای هر شبش بود. به چشمش گذاشت. فخری توی آینه را نگاه کرد، چشم‌هایش هنوز...


دانلود فایل متنی:
کتاب «شازده احتجاب» اثر هوشنگ گلشیری


 لطفاً انتقاد، پیشنهاد، نظر و برداشت خودتان را در قسمت «نظر» درج کنید.


 

«چرند و پرند» اثر علی اکبر دهخدا

۹۰۵ بازديد
   گفت نخور، عسل و خربزه با هم نمی‌سازند! نشنید و خورد. یک ساعت دیگر یارو را دید؛ مثل مار به خودش می‌پیچد. گفت: نگفتم نخور! این دو تا با هم نمی‌سازند. گفت: حالا که این دو تا خوب با هم ساخته‌اند که من یکی را از میان بردارند!
   من می‌خواهم اولیای دولت را به عسل و رؤسای ملت را به خربزه تشبیه کنم.
این را هیچ کس نمی‌تواند انکار کند، که ما ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت پنج کرور و سیصد و پنجاه و هفت هزار وزیر، امیر، سپهسالار، سردار، امیرنویان، امیرتومان، سرهنگ، سرتیپ، سلطان و... داریم. گذشته از این‌ها باز چهارصد و پنجاه و دو هزار و ششصد و چهل و دو نفر آیت الله، حجه الاسلام، مجتهد، مجاز، امام جمعه سید و... داریم. علاوه بر این‌ها باز ما در میان بیست کرور جمعیت، چهار کرور شاهزاده، آقازاده، ارباب، خان ایلخانی، ایل بیگی و ابه‌باشی داریم. زیاده بر این‌ها اگر خدا بگذارد این آخری‌ها هم قریب دو سه هزار نفر وکیل مجلس، وکیل انجمن، وکیل بلدیه، منشی و دفتردار و غیره داریم. همه این‌ طبقاتی که عرض شد، دو قسم بیشتر نیستند: یک دسته رؤسای ملت و یک دسته اولیای دولتند، ولی هر دو دسته یک مقصود بیشتر ندارند و می‌گویند شما کار کنید و زحمت بکشید و آفتاب و سرما بخورید و لخت و عور بگردید و گرسنه و تشنه زندگی کنید و بدهید ما بخوریم و شما را حفظ و حراست کنیم. ما چه حرفی داریم، فیضان قبول، خدا بهشان توفیق بدهد، راستی راستی هم اگر این‌ها نباشند سنگ روی سنگ بند نمی‌گیرد. آدم آدم را می‌خورد، تمدن و تربیت و بزرگی و کوچکی از میان می‌رود. البته وجود این‌ها کم یا زیاد برای ما لازم است، اما تا کی؟ به گمان من تا وقتی که این دو تا با هم نسازند که ما یکی را از میان بردارند...

دانلود فایل متنی:
کتاب «چرند و پرند» اثر علی اکبر دهخدا
دانلود فایل صوتی:
تمامی قسمت‌ها به صورت یکجا


«دمیان» اثر هرمان هسه

۱,۰۳۲ بازديد
    بالاخره اراده یعنی چه؟ تو می‌گویی که ما دارای اراده‌ی آزاد نیستیم و بعد می‌گویی که برای دست یافتن به هدفی کافی است که اراده‌ی خود را محکم اداره کنیم. ضد و نقیض می‌گویی. اگر من صاحب اراده‌ی خود نیستم، چگونه می‌توانم آن را به طرف هدفی رهبری کنم؟
    دستی به پشتم زد – و غالباً وقتی از من راضی بود این کار را می‌کرد – و با لبخند گفت: خوب کردی این را از من پرسیدی. باید همیشه سؤال کرد. باید همیشه شکاک بود. اما مطلب بسیار ساده است، مثلاً اگر یک شب‌پره بخواهد به ستاره‌ها یا به چیزی شبیه به آن دست یابد، نخواهد توانست، به همین جهت هم سعی نمی‌کند. او فقط در جستجوی چیزی است که برای او معنی و ارزشی دارد. یعنی به چیزی که احتیاج دارد و حتماً لازمش است و در این به طرز باور نکردنی موفق می‌شود. در خود یک حس ششم مرموزی ایجاد می‌کند که هیچ جاندار دیگری ندارد. ما آزادی عمل و علاقه‌ی بیشتری داریم تا یک حیوان اما...
 
دانلود فایل متنی:
                           کتاب «دمیان» اثر هرمان هسه
دانلود فایل صوتی:
قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم قسمت چهارم
قسمت پنجم قسمت ششم قسمت هفتم قسمت هشتم

لطفاً انتقاد، پیشنهاد، نظر و برداشت خودتان را در قسمت «نظر» درج کنید.

«1984» اثر جورج اورول

۹۷۴ بازديد
    وینستون همچنان پشتش به تله‌اسکرین بود. امن‌تر بود هر چند همانگونه که خوب می‌دانست از پشت سر هم می‌شود آدم را شناسایی کرد. کیلومتری آنسوتر وزارت حقیقت، محل کارش، بر فراز چشم‌اندازی تاریک، فراخ و سفید قد برافراشته بود.
با نوعی اکراه به خود می‌گفت: اینجا لندن است؛ شهر عمده پایگاه شماره یک و سومین استان پر جمعیت اقیانوسیه. کوشید از یادهای کودکی مدد بگیرد و...

دانلود فایل متنی:
                           کتاب «1984» اثر جورج اورول
دانلود فایل صوتی:

قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم قسمت چهارم
قسمت پنجم قسمت ششم قسمت هفتم قسمت هشتم
 قسمت نهم قسمت دهم قسمت یازدهم قسمت دوازدهم
قسمت سیزدهم قسمت چهارهم قسمت پانزدهم قسمت شانزدهم
قسمت هفدهم قسمت هجدهم قسمت نوزدهم قسمت بیستم
قسمت بیست و یکم قسمت بیست و دوم قسمت بیست و سوم قسمت بیست و چهارم
 

لطفاً انتقاد، پیشنهاد، نظر و برداشت خودتان را در قسمت «نظر» درج کنید.


پیله‌ای برای زندگانی

۷۴۳ بازديد
    گهگاهی به درون می‌پیچیدم. به سان کرمی که پیله‌ای می‌تند. غافل از پروانه شدن، به تاریکی تمسک می‌جستم. از برای آرامش. خلوتی می‌گزیدم به وسعت اندیشه. هر چه چنگ می‌انداختم چیزی نمی‌یافتم. بی‌نصیب و بی‌بهره، استغاثه‌ای نافذ سر دادم.
پیله

به نفیری می‌مانست که در گوش مستهلک می‌شود. سر را درمی‌نوردد و مغز را به بازی می‌گیرد. اندیشه‌ای نو...
گامی را کج برداشته‌ام. تاری را بد تنیده‌ام و پودی را سست انگاشته‌ام...
همچون فانوسی در تاریکی شب، چراغ دل خویش را برافروختم. چشم بر پیله‌ای روشن دوختم و عزم و اراده‌ای نو اندوختم.

    این گونه بود که زندگانی برایم همچون پیله‌ای، بستری برای رشد و نمو مهیا می‌ساخت. اما آنچه که در این میان به منزله‌ی چراغی روشنگر راهم شد، «مطالعه‌ی کتاب» بود. از آن پس، بر آن شدم که سرمست و شایق، از غثیان‌های مشمئزکننده احتراز جسته و غذای روحی بس گران بر کرم سرگردان پیله زندگانی بخورانم. کنون که طعم دل‌انگیز آن (فارغ از مقصود یا همان پروانه شدن) عطش فرحناک بیداری را محرز ساخته، اشاعه‌ی آن واجب باشد تا شاید دیگران سلسله‌وار بر چنین مسلکی مبادرت ورزند.