جمعه ۲۱ تیر ۹۸ ۱۳:۰۱ ۷۵۵ بازديد
گهگاهی به درون میپیچیدم. به سان کرمی که پیلهای میتند. غافل از پروانه شدن، به تاریکی تمسک میجستم. از برای آرامش. خلوتی میگزیدم به وسعت اندیشه. هر چه چنگ میانداختم چیزی نمییافتم. بینصیب و بیبهره، استغاثهای نافذ سر دادم.
به نفیری میمانست که در گوش مستهلک میشود. سر را درمینوردد و مغز را به بازی میگیرد. اندیشهای نو...
گامی را کج برداشتهام. تاری را بد تنیدهام و پودی را سست انگاشتهام...
همچون فانوسی در تاریکی شب، چراغ دل خویش را برافروختم. چشم بر پیلهای روشن دوختم و عزم و ارادهای نو اندوختم.
این گونه بود که زندگانی برایم همچون پیلهای، بستری برای رشد و نمو مهیا میساخت. اما آنچه که در این میان به منزلهی چراغی روشنگر راهم شد، «مطالعهی کتاب» بود. از آن پس، بر آن شدم که سرمست و شایق، از غثیانهای مشمئزکننده احتراز جسته و غذای روحی بس گران بر کرم سرگردان پیله زندگانی بخورانم. کنون که طعم دلانگیز آن (فارغ از مقصود یا همان پروانه شدن) عطش فرحناک بیداری را محرز ساخته، اشاعهی آن واجب باشد تا شاید دیگران سلسلهوار بر چنین مسلکی مبادرت ورزند.
افکار و اندیشه های انسان به گونه ای است که ممکن است فقط خواندن یک کتاب پایه اندیشه ها و افکار انسان را بر مبنای جدید یا در مسیر خاصی قرار دهد و چه بسا ممکن است کتابی مسیر سرنوشت میلیون ها انسان را در راه مخصوصی بیندازد.
اینشتین