دوشنبه ۱۴ مرداد ۹۸ ۱۹:۱۰ ۷۶۱ بازديد
شازده سرفه کرد و فخری کشو را کشید، اسباب آرایش خانمش را به هم زد، آینهی کوچک خانمش را برداشت، بازش کرد. یک طرفش، خانمش بود و شازده احتجاب. پهلوی هم ایستاده بودند. موهای شازده تنک بود و موهای خانم پرپشت و سیاه. شیشهی روی عکس را پاک کرد و خال خانمش را دید و حتی دوتا چین نازک کنار لبها را و بعد چشمها را که پشت شیشهی عینک تار میزد: وقتی خواستم عینکو بذارم چه الم شنگهای راه انداخت. گفت: «من گفتم فخرالنساء باش، نگفتم که همهی اداهای اونو...». صورت شازده مث شاهتوت سیاه شده بود. عینکو برداشت و انداخت رو اسباب آرایش خانم.
دستش را برد توی کشو. عینک سر جای هر شبش بود. به چشمش گذاشت. فخری توی آینه را نگاه کرد، چشمهایش هنوز...
دانلود فایل متنی:
کتاب «شازده احتجاب» اثر هوشنگ گلشیری
لطفاً انتقاد، پیشنهاد، نظر و برداشت خودتان را در قسمت «نظر» درج کنید.