دوشنبه ۱۴ مرداد ۹۸ ۱۹:۱۰ ۷۶۲ بازديد
شازده سرفه کرد و فخری کشو را کشید، اسباب آرایش خانمش را به هم زد، آینهی کوچک خانمش را برداشت، بازش کرد. یک طرفش، خانمش بود و شازده احتجاب. پهلوی هم ایستاده بودند. موهای شازده تنک بود و موهای خانم پرپشت و سیاه. شیشهی روی عکس را پاک کرد و خال خانمش را دید و حتی دوتا چین نازک کنار لبها را و بعد چشمها را که پشت شیشهی عینک تار میزد: وقتی خواستم عینکو بذارم چه الم شنگهای راه انداخت. گفت: «من گفتم فخرالنساء باش، نگفتم که همهی اداهای اونو...». صورت شازده مث شاهتوت سیاه شده بود. عینکو برداشت و انداخت رو اسباب آرایش خانم.
دستش را برد توی کشو. عینک سر جای هر شبش بود. به چشمش گذاشت. فخری توی آینه را نگاه کرد، چشمهایش هنوز...
دانلود فایل متنی:
کتاب «شازده احتجاب» اثر هوشنگ گلشیری
لطفاً انتقاد، پیشنهاد، نظر و برداشت خودتان را در قسمت «نظر» درج کنید.
شازده احتجاب روایت خاندانی است اشرافی که انحطاط آن با تغییر حکومت فئودالی قاجار به سرمایهداری پهلوی، به معنای به پایان رسیدن ظلم و جور نظام حاکم بر رعیت است. در این رمان نویسنده با شیوهی «سیال ذهن» داستان را از زبان شخصیتهای آن بازگو میکند. خسرو خان که با سرفههای موروثی - همچون جد کبیر افخم امجد، شازده بزرگ، سرهنگ احتجاب و حتی فخرالنساء – نظام پوسیدهی وقت را غی میکند، خاطرات خاندان را به صورت ناخودآگاه از قاب عکسهای گرد گرفته بیرون کشیده و در خلسهای ملالآور فرو میرود. او که دامنهی سنگدلیهایش به چهاردیواری عمارت محدود میشود، به یاد میآورد فخرالنساء را که همواره کتابی در دست داشته و مدام برای او از ستمگریهای اجداد کبارش نقل میکرده، شازده را به خاطر بیاقتدار بودنش در قیاس با سایر بزرگان سرزنش کرده و انزجار خود را از دستگاه حکومتی ابراز داشته. به یاد میآورد که از سرِ همین تحقیرها، لباس فخرالنساء را به تن فخری پوشانده و انتقام رعیت شکنجه نشده را از او گرفته و به یاد میآورد که مراد، بعد از این که خبر مرگ تمامی اقوام و آشنایان را برایش میآورد با اعلام مرگ احتجاب، علناً پایان کار استبداد را مهر زده...
«شازده احتجاب» پازلی هزار تکه است که برای تکمیل و تفهیم آن، به چندین بازخوانی احتیاج است. همانطور که ذکر شد، نویسنده از شیوهی سیال ذهن برای روایت داستان بهره برده اما آنچه که بیشتر خودنمایی میکند، سمبلیک و نمادین بودن رمان است. برای مثال چندین نمونه انتخاب شده که خود روایتگر داستان نیز میباشد:
1- شازده احتجاب توی همان «صندلی راحتیش» فرو رفته بود»، صندلی راحتیی که قدرت و اقتدار خاندان و به گونهای حکومت را نشان میدهد.
2- فخرالنساء در کنار حوض آب به مطالعه مینشیند. آبی که نماد پاکی است و بیانگر این است که وی راه رستگاری را پیش گرفته.
3- ماهیهایی که در آبِ مانده و کهنه، مردهاند، رکود و انجماد حکومت وقت را نشان میدهد و روشنفکرانی که دمی قادر نیستند آن را تحمل کنند و محکوم به مرگ میشوند.
4- علفهای هرزی که جای درختان کاج (مفید و جاودانه) را گرفتهاند.
5- دست به کتاب بودن فخرالنساء نیز نماد زن امروزی است.
6- خاطرات و کتابها که یادآور ظلم و ستم خاندان احتجاب است با آتش تطهیر میشود.
7- بچهدار نشدن شازده احتجاب که بیانگر اتمام خاندان و حکومت فئودالی است.
8- و شازده احتجابی که مسلول، خون و چرک روا داشته بر رعیت را غی میکند و آگاهانه و بالاجبار در سردابی زمهریر مدفون میشود و به زبالهدان تاریخ میپیوندد.